حلو بیارقهم
حلو بیارقهم |
بیرقها یا پرچمهایشان را باز کردند |
وذبوا عمایمهم |
و عمامها یشان را انداختند |
وبشیبته اتحزم حبیب الهیبه |
با وجود پیری، حبیب کمر را بست |
وگلها یزینب ذوله زلم النیبه |
و به زینب گفت اینا مردان جنگند |
صدگیـة صحبتهم |
و دوستیشون صادقانه هست |
صدگیـة صحبتهم |
و دوستیشون صادقانه هست |
لمهم حبیب ابخیمته وگـللهم |
حبیب آنها را در خیمه جمع کرد و به آنها گفت |
تدرون زینب خایفه نغدرهم |
میدونید زینب می ترسه و ما انها را رها نمی کنیم |
دخنت الروس وذبو اعمایمهم |
همه ی انها سراشون جوشان شد و عمامه هایشان را انداختند (یعنی خونشان به جوش امد) |
وللخیمه مال ام عون رگـضو کلهم |
و به سوی خیمه ی ام عون (حضرت زینب) دویدند |
گللها إبن ظاهر |
فرزند ظاهر به او ، حضرت زینب، گفت |
یابت علی باچـر |
ای دختر علی فردا |
اشلع اعیونه الکال شاف اخیالچ |
چشمانش را در می اورم هرکس ببیند سایه ات را |
یبنیتی زینب خلی هایه ابالچ |
این را در ذهنت بسپار |
وگضو شواربهم .. وحلو بیارغهم |
و سیبلهایشان را گرفتند و بیرقشان را باز کردند |
گلتله عمی وکفـو من سمعته |
به او گفت عموجان تو لایق هستی وقتی شنید |
وذب على راسه اتراب من حاچته |
و خاک بر سر خود ریخت وقتی زینب با او حرف زد |
اتراب ابلحیته ویبچـی من شافته |
و خاک بر روی ریشش و گریان موقعی که حضرت زینب او را دید |
سکته بچـت متعوده تبچـی ابسکته |
حضرت زینب عادت داشت گریه می کرد با سکوت |
وعاین عله ربعه |
و به دوستانش نگاه کرد |
کلمن لبس درعه |
هر کدام لباس رزم پوشیدن |
وکل واحد اعله الباشط امخلی ایده |
هر کدام دستش را بر روی تیغ تیز اماده گذاشته اند |
بس الحسین ایگـله هد إیریده |
منتظر دستور حمله امام حسین بودند |
واتحزمو کلهم .. حلو بیارقهم |
همگی کمرها را بستند و بیرقشان را باز کردند |
استعرضوا یم الخیمه مالت زینب |
کنار خیمه زینب رژه رفتند |
وشال ایده ابن ظاهر وسـوو ملعب |
پسر ظاهر دستش را بلند کرد و دایره درست کرد |
هوس اگـبال حسین وحسین اطرب |
کنار امام حسین سرود خواندند و امام حسین خوشحال شد |
گـله اظن حــسبو عمک شیب |
حبیب به امام گفت، گمان می کنم انها (دشمنان) تصور کردند عمویت حبیب پیر شده |
ارخصنی أرد اخلیهم |
به من اجازه بده تا کار کنم |
اتضیچ الأرض بیهم |
که ز مین را گم کنند |
غیر آنه عمک وانته المسمینی |
مگر نه اینکه من عموتم و تو مرا نامیدی |
شیخ الأنصار وهالإسم یکفینی |
شیخ النصار و این اسم مرا کفایت میکند |
یعرفونی قاتدتهم .. حلو بیارقهم |
فرماندهشان مرا می شناسد بیرقهایشان را باز کردند |
ایعاین حسین اعلیهم ومتـبسـم |
امام حسین به انها نگاه می کند و لبخند می زند |
واحد بالآخر یحس بـی متـحـزم |
احساس میکردن پشتیبان یکدیگر هستند |
بأنفاسهم عطر الوفه ظل إیـشم |
در نفس هایشان عطر وفا استشمام می کردند |
وعاین على العباس شافه امغیم |
و به عباس نگاه کرد ، دید که عصبی هست |
گله علی خلها |
عباس به او گفت بگذار |
های الزلم کلها |
همه این مردان را برای من |
وصارت امسابگ بین أخو وأصحابه |
مسابقه بین اصحاب امام و برادرانش شد |
وهوسو للحگ هل إجت طلابه |
و باهم شعر سردوند که برای حق طلبشان امده اند |
وضحکن صوارمهم .. حلو بیارغهم |
و شمشیرهایشان خندیدند و بیرقشان را باز کردند |
گلهم حسین الرای یمی التمو |
|
یابوالفضل انته وحبیب اتقدمو |
|
الباقین عالمعرکه کلها التفو |
|
وکلکم فرد هدة علیهم هدو |
|
گلوله چا وانته |
|
واتـحزم ابشته |
|
چا شنهی صار العزم عنده انصاره |
|
حسین وإیهد ویاهم ابتاره |
|
ویحلف ابغیرتهم .. حلو بیارغهم |
|
طش خبر عد جیش الکفر خلاهم |
خبر نزد لشکر کفر پخش شد |
ایخافون من الهوه الـ یتعداهم |
ترسیدند از بادی که از کنار شان می وزید |
صوته اصفر وگوه الشمر ناداهم |
صدای رسید و شمر ندا داد |
اصحاب الحسین حسین هد ویاهم |
به انها که یاران امام با امامشان به شما حمله کردند |
ابخاجیته متحزم |
امام عبایشان را به کمر بسته |
ایطالب ابدم مسلم |
و خون مسلم را مطالبه میکرد |
واشجع زلمهم ماثبت بمجانه |
و شجاعترین مردانشون در جایش نتوانست بایستد |
من شاف ابوفاضل امچـنف اردانه |
هنگامی که ابوالفضل استین هایش را بالا زد |
اصحابه افرحو کلهم .. حلو بیارغهم |
یارانش همگی شاد شدند بیرقشان را باز کردند |
هذا رزق من الله لو عالفطره |
این روزی از طرف خداست یا فطریست |
واحد یصیر اصویحبه إبن الزهره |
که فرزند حضرت زهرا دوستش بشود |
اصحاب الحسین الإسم هذا أشکبره |
و به عنوان یاران امام حسین به این نام بزرگ ملقب بشود |
هنیالهم بیهم عطر من عطره |
خوش به حالشون عطری از عطر او را دارد |
من صاح ابو الیمه |
هنگامی که امام حسین فریاد زد |
طاحو مثل نجمه |
مانند ستارگان افتادند |
ایغار ابوفاضل حته ظل من عدهم |
ابوالفضل حسودی میکرد تا باشد از انها (اصحاب) |
ابگـد ما ایحبون الحسین ایحسهم |
به اندازه ی دوستداران حسین ، به حسابشان بیاورد |
بس بی سوالفهم .. حلو بیارغهم |
حرفشان فقط یاد و توجه به او بود |
بسیار عالی
جزاکم الله